داستان كوتاه
این داستان دو دلداده جوان به نام های دللا و جیم است که هرچند بی چیز و فقیر بودند ولی دیوانه وار همدیگر را دوست داشتند. دللا با رسیدن عید کریسمس به
فکر خرید هدیه ای برای همسرش جیم میافتد او خیلی وقت بود میخواست یک زنجیر زیبا برای ساعت همسرش بخرد چرا که جیم آن ساعت را خیلی دوست داشت. شب عید فکری به ذهن دللا خطور کرد او تصمیم گرفت موهای زیبایش را بفروشد و برای جیم زنجیر بخرد. دللا شب عید در حالی به خانه بر میگردد که بسته کادوپیچ شده در دستش بود در هنگام ورود به خانه به ناگاه نگرانی سراپای دللا
را فرا میگیرد چون می دانست جیم تا چه اندازه موهای زیبای او را دوست داشت اخرین پله ها را بالا میرود و در را باز میکند جیم در خانه بود بسته کادویی هم در دست جیم بود موقعی که دللا روسری خود را بر میدارد جیم متوجه موهای کوتاه او می شود و اشک در چشمانش حلقه میزند اما هیچ حرفی نمی زند و در حالی که بغض گلویش را می بلعد هدیه خود را به طرف دللا دراز میکند. بسته یک جفت شانه زیبای نقره ای نشان بود که برای موهای بلند و زیبای او خریده بود. جیم هم برای خرید آن شانه ها ساعت خود را فروخته بود.
پنجشنبه 16 دی 1389 - 4:12:24 PM